قاصدک

متن مرتبط با «رستم» در سایت قاصدک نوشته شده است

لغات هفت خان رستم

  • مترادفآذرگشسب: به معنی آتش تند و تیز، نامی است در شاهنامه فردوسی که در اصل، اسم یکی از سه آتش مقدس بوده، در شاهنامه به معنی آتش جهنده، کنایه از هر چیز مورد نیایش و ستایشاز بند رهایی دهد: از زندان و اسارت آزاد کنداز پای درآوردن: کنایه از کشتناز هم می‌دَرَد: از بین می‌برد و پاره پاره می‌کنداژدها: جانور افسانه‌ای بزرگ به شکل سوسمار که اغلب دو سر دارداهریمن: دشمن، شیطان، کسی که منش پلیدی داردبجست: جست و جو کردبدین سان: به این گونهبَر: تَن، بدنبرکند: جدا کردبند: زندان، اسارتبنداخت: انداختبه بند آوردن: کنایه از اسیر کردنبه تنگ می‌آید: صبرش تمام می‌شود، خسته می‌شودبه کردار: مانند بیم: ترسپرخاش: درشتی، ستیزه جوییپرستش: عبادتپیکار: نبرد، جنگتلخیص: خلاصه، چکیدهتیغ: شمشیرتیمار کردن: غمخواری و دلسوزیجوشید: عصبانی شدچاک چاک: پاره پارهچیرگی: پیروزیخان: مرحلهخروشید: در اینجا شیهه کشید، فریاد زدخمّ کمند: گره و پیچ طنابخنجر: شمشیر کوچکدادگر: عادلداور: قاضی، آن که حکم می‌کند، در اینجا منظور خداوند استدر خشم می‌شود: عصبانی و خشمگین می‌شود.دستگاه: شکوه، قدرت، عظمتدلیر: شجاع، در اینجا منظور رستم استدیده: چشمدیوان: در اینجا جمع دیو، دیوها، موجودات خیالی و ترسناکراهی می‌شود: به سوی جایی می‌رودز بهر: برایزابلستان: نام شهری در استان سیستان و بلوچستانزو: مخفف از اوستایش: شکر و سپاسسُم: قسمت پایینی پای چارپایان که مانند کفش آن‌هاستسهمگین: ترسناک، خوف آورشمار: تعدادفرجام: پایان، آخر، عاقبتِ کارقوی‌پنجه: توانا، پر زورکای: مخفف که ایکمند: طناب، بند، ریسمانکوفتن: کوبیدنکیکاووس: پادشاه نادان و بی اراده ایرانیگُرد: شجاع، دلیرمیان: در اینجا کمرمی‌نمایاند: نشان می‌دهدنخجیر: شکار، حیوانی را که شکار کنندنیایش:, ...ادامه مطلب

  • معنی درس هفت خان رستم صفحه 37 کتاب فارسی 95- 96

  • خروشید و جوشید و بر کند خاک     ز سُمّش زمین شد همه، چاک چاک رخش شیهه کشید و خشمگین شد و به نشانه یورش سم خود را بر زمین کوبید به گونه ای که زمین زیر پایش کنده شد .  بزد تیغ و بنداخت از بر، سرش              فرو ریخت چون رود، خون از برش رستم با ضربه شمشیر سر اژدها را از تنش جدا کرد و خون مانند رود از تن او جاری شد  بینداخت چون باد، خَمِّ کمند             سر جادو آورد ناگه به بند رستم کمند را با سرعت به سمت جادوگر انداخت و او را اسیر کرد  میانش به خنجر به دو نیم کرد            دل جاروان زو پر از بیم کرد . رستم با خنجر جادوگر را نصف کرد و با این کار خود دل جادوگران دیگر را پر از وحشت کرد  چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب            بدو تاخت مانند آذر گُشسب هنگامی که رستم او (ارژنگ دیو) را دید با اسبش مانند آتش جهنده، تند و سریع به سوی او حمله کرد.  سر و گوش بگرفت و یالش دلیر          سر از تن بکندش به کردار شیر رستم شجاعانه سر و گوش و یال ارژنگ دیو را گرفت و مانند شیر با شجاعت سرش را از تنش جدا کرد .  ز بهر نیایش، سر و تن بشست            یکی پاک جای پرستش بجست برای عبادت سر و تن خود را شست و ب,معنی درس هفتم ادبیات فارسی اول دبیرستان,معنی درس هفتم عربی دوم دبیرستان,معنی درس هفتم ادبیات دوم دبیرستان,معنی درس هفتم ادبیات پیش دانشگاهی,معنی درس هفتم ادبیات سوم دبیرستان,معنی درس هفت خان رستم ششم,معنی درس هفتم عربی اول دبیرستان,معنی درس هفتم ادبیات سوم راهنمایی,معنی درس هفتم فارسی ششم دبستان,معنی درس هفتم فارسی ششم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها